حسین فردوست، دوست و ندیم شاه، در خاطرات خود به مسئله اعتیاد شاپور بختیار به تریاک اشاره میکند و معتقد است که وی، به دلیل همین اعتیاد، دچار توهماتی بود که گاه حتی دوستان و اطرافیانش را به خنده میانداخت. احتمالاً همین توهم که سبب تقویت حس خودبرتربینی او میگردید، سبب شد در دیماه سال ۱۳۵۷، پیشنهاد نخستوزیری پهلوی را بپذیرد. شاه پیش از بختیار، این پیشنهاد را به سیاستمداران کهنهکاری مانند علی امینی و کریم سنجابی دادهبود؛ اما آنها زرنگتر از آن بودند که با طناب پوسیده شاه، به درون چاه بروند و نقش محلل را برای عبور رژیم وی از بحران بازی کنند؛ تقریباً همه این سیاستمداران در سقوط محمدرضاپهلوی و رژیم او تردیدی نداشتند، اما انگار بختیار، در این حال و هوا نبود؛ گویی نه چیزی از ایران میدانست، نه ایران را میشناخت و نه اصلاً درکی از انقلاب و ریشههای اقتصادی و فرهنگی آن داشت. نتیجه این اعوجاج، ورود وی با طناب پوسیده پهلوی به داخل چاهی بود که باید آن را زبالهدان تاریخ بدانیم.
مرغ طوفان و مسئله بودن یا نبودن!
بختیار عملاً از ۲۶ دیماه سال ۱۳۵۷، یعنی زمان فرار شاه، سکان نخستوزیری را به دست گرفت و تا ۲۲ بهمن همین سال، ظاهراً همه کاره بود. او ادعا میکرد شرطش برای قبول این مسئولیت، خروج شاه از ایران بوده است! در حالی که میدانیم شاه عملاً از آذرماه به فکر فرار از ایران افتادهبود و حتی فرح، اقدام به انتقال برخی از لوازم و جواهرات سلطنتی، طی روزهای پیش از پیشنهاد نخستوزیری به بختیار کرد. بنابراین، آنچه بختیار در عالم توهم خود، مدعی انجامش میشد، پروژهای بود که از مدتها قبل و با توجه به وضعیت روحی و ذهنی شاه و ناتوانی او در مقابله با امواج مخالفت ملت رقم خورد. بختیار که در ابتدا مدعی بود با قدرت وارد عرصه میشود و «مرغ طوفان» است و از «موج نمیگریزد!» وقتی پس از اعلام تعطیلی فرودگاهها در پنجم بهمن ۱۳۵۷، برای جلوگیری از ورود امام خمینی(ره) به ایران، با مخالفتهای گسترده مردم روبهرو شد و خشم ملت را مشاهده کرد، به فاصله کمتر از یک روز، دستور بازگشایی فرودگاهها را داد و عملاً رویکردی انفعالی را پیش گرفت. با این حال، ماجرای توهم و افکار مالیخولیایی، هیچ وقت بختیار را رها نکرد. او در مقابل سفرای خارجی و به ویژه سفیران آمریکا و انگلیس، دائم دم از قدرت و طرحهای هوشمندانهاش برای کنترل اوضاع میزد.
گزارش عجیب سولیوان
ویلیام سولیوان، سفیر وقت آمریکا در تهران، درباره نوع فکر بختیار به موضوع عجیبی در خاطراتش اشاره میکند که بسیار خواندنی و قابل بررسی است: «با وجود اینکه از گفتوگوهای خود با شاه اینطور استنباط کرده بودم که بختیار بیشتر نقش یک محلل را برای خروج قانونی شاه از کشور بازی میکند، از مذاکرات خود با بختیار در کمال شگفتی به این نتیجه رسیدم که او خود را چیز دیگری میپندارد. او با لحنی پراحساس از نقشههایی که برای دولت خود داشت صحبت میکرد و از طرحهای خود برای «ربودن انقلاب» از دست آیتالله خمینی سخن میگفت. او تصور میکرد با خروج شاه از ایران میتواند رهبری ملت ایران را به دست خود بگیرد. بختیار قدرت و نفوذ آیتالله خمینی را دست کم گرفته بود و در یکی از ملاقاتها به من گفت در نظر دارد برای ملاقات آیتالله به پاریس برود و به او پیشنهاد کند که به داشتن یک مقام مذهبی در خارج از قلمرو قدرت دولت اکتفا کند و کار سیاست و امور دولت را به او واگذار نماید. من سخنان بختیار را در این مورد با ناباوری گوش کردم و پس از بازگشت به سفارت گزارش مفصلی درباره گفتوگوهای خود با بختیار و عقاید شخصی خود درباره او به واشنگتن مخابره کردم. در آن گزارش نوشتم بختیار به نظر من، دون کیشوتی بیش نیست و نمیداند که پس از بازگشت آیتالله خمینی به ایران سیل انقلاب او و دولتش را با خود خواهد برد». واقعاً هم بختیار با توهم ربودن انقلاب، به دُنکیشوتی شباهت داشت که در عالم رؤیاهای عجیب و غریبش، خود را فاتح میدانهای بزرگ فرض میکرد! این در حالی بود که حتی همقطاران سیاسی او در جبهه ملی نیز، حاضر به پذیرش دوباره بختیار نبودند و در واقع نمیخواستند ننگی که بختیار بدان آلوده بود، گریبان آنها را هم بگیرد. بختیار تا پایان عمر، دست از این توهمات برنداشت و همچنان خودش را میداندار عرصه سیاست فرض میکرد! شاید همین توهم بود که او را به بغداد کشاند تا با صدام، دشمن بزرگ مردم ایران، پشت یک میز بنشید، مذاکره کند و در خیالش، سیاستمدار محبوب ملتی باشد که او را با خواری و خفت، از منصب اعطایی پهلوی پایین کشیده بودند.
نظر شما